گوشه اي از زندگی و کرامات امام هادي (ع)
در سال 212 هجري، نيمه ذي حجّة، در اطراف مدينه، در محلي به نام «صريا» ستاره ديگري از نسل پاک رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در آسمان امامت و ولايت طلوع کرد، و با نورانيت مَقدَم خويش، قلب پدر و شيعيان را پر از نشاط و شادي نمود.
گلي از گلشن طه به جهان رو کرده
که جهان را ز صفا جنّت رضوان کرده
نور چشمان جواد است، بُوَدْ نام علي
که خدايش ز شرف، ناطق قرآن کرده
آري، نام او «علي» است و القاب زيبايش عبارت اند از: «نقي»، «هادي»، «عالم»، «فقيه»، «امين»، و «طيّب». و به آن حضرت «علي رابع»، و «ابوالحسن ثالث» نيز گفته اند. پدر گراميش، امام جواد عليه السلام و مادر گرامي اش، «سمانه مغربيّه» است که او را به اسامي ماريه قبطيه، يدش، و حويث، و القابي چون: عابده، سيده شب زنده دار، قاري قرآن و... ياد کرده اند.(2)امام هادي عليه السلام در سن هشت سالگي (سال 220 هجري) به امامت رسيد. دوران امامت آن حضرت همزمان بود با خلافت معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعين و معتز، که از بين آنها متوکل، ستمگرترين خليفه عباسي، سخت دشمن اهل بيت عليهم السلام و شيعيان بود. ابن اثير مي گويد: «متوکل نسبت به علي بن ابي طالب عليهماالسلام و اهل بيت او بُغْض شديدي داشت و اگر به او خبر مي دادند که کسي علي و اهل بيتش را دوست دارد، قصد مال و جانش را مي کرد.»(3)با اين حال، امام هادي عليه السلام خدمات علمي و فرهنگي زيادي به جامعه اسلامي و شيعه ارائه نمود. نوشته هاي حديثي متعددي به حضرت هادي عليه السلام منسوب است که در چنان دوران اختناقي براي شيعيان و پيروان بيان نموده است، مانند: «رِسالَةٌ في الرّد علي اَهْلِ الْجَبْرِ وَاَلتَّفْويض» که ابن شعبه در تحف العقول آن را نقل کرده است.(4) و کلمات امام هادي عليه السلام که در مجموعه اي به نام «مسند الامام الهادي» توسط عزيزالله عطاري گردآوري شده است. و همچنين زيارت جامعه کبيره که يک دوره امام شناسي ژرف و عميق است، يادگار آن امام همام است.و شاگردان فراواني تربيت کرد که 27 نفر از آنان داراي تأليف بودند، و مجموعا 414 اثر را به رشته تحرير در آوردند. از ميان آنها احمد بن محمد برقي 120 کتاب، فضل بن شاذان نيشابوري 180 کتاب، محمد بن عيسي بن عبيد 19 کتاب، محمد بن ابراهيم 60 کتاب، و يعقوب بن اسحاق 12 کتاب نگارش کرده اند.(5) و راويان متعددي از حضرت روايت نقل کرده اند که اسامي 185 نفر از آنان در رجال گرد آوري شده است.(6)آنچه در پيش رو داريد، بيان گوشه هايي از معجزات و کرامات آن بزرگوار است، بدان منظور که پاسخي باشد براي آنان که امامان معصوم عليهم السلام را انسانهايي عادي مي پندارند، و براي آنکه وسيله اي براي دست يابي به معرفت و شناخت بيشتر نسبت به امامان از جانب شيعيان و پيروان باشد.1. صد نگهبان شمشير به دستاز ابو سعيد سهل بن زياد نقل شده است که: ما در خانه «ابوالعباس فضل بن احمد بن ادريس» بوديم و صحبت از امام هادي عليه السلام به ميان آمد. ابو العباس از پدرش نقل کرد که روزي نزد متوکل رسيدم، او را خشمگين و مضطرب ديدم. او به وزيرش «فتح بن خاقان» با خشم و غضب مي گفت: اين چه سخناني است که در مورد اين مرد مي گويي و مرا از اجراي تصميم باز مي داري؟ فتح مي گفت: يا اميرالمؤمنين! سخن چينها دروغ گفته اند. و بدين ترتيب تلاش مي کرد متوکل را آرام سازد، ولي او آرام نمي گرفت و هر لحظه خشم و غضبش بيشتر مي شد تا آنجا که گفت: به خدا سوگند! او را مي کشم. او مرتب مردم را [عليه من] مي شوراند و مي خواهد فتنه اي برپا سازد و چشم طمع به دولت من دارد.آن گاه دستور داد چهار نفر جلاد آماده شوند و به چهار نفر از غلامان خود دستور داد هنگامي که «علي بن محمد عليهماالسلام » وارد شد، بر او بتازيد و با شمشيرهاي خود او را قطعه قطعه کنيد. ناگاه متوجه شدم امام هادي عليه السلام است که مأموران، حضرت را با وضع نامناسبي به حضور متوکل آوردند. ناگهان چهار غلامي که مأمور به قتل او بودند، به سجده افتادند و دستور متوکل را اجرا نکردند، و خود متوکل نيز از تخت به زير آمده، عرض کرد: يابن رسول الله! چرا نابهنگام تشريف آورده ايد؟ و مرتب دستها و صورت حضرت را مي بوسيد! حضرت فرمود: من به اختيار خود نيامده ام، بلکه به دعوت تو آمده ام و پيک تو مرا احضار نموده است.آن گاه متوکل به فتح بن خاقان و ديگران خطاب کرد: مولاي من و خودتان را بدرقه کنيد! پيک «بد مادر» به دروغ او را احضار کرده است.بعد از آنکه حضرت برگشتند، متوکل رو کرد به جلاّدها که چرا دستور مرا [در باره علي بن محمد عليهماالسلام [ اجرا نکرديد؟ جواب دادند: آن گاه که او را وارد ساختيد، ناگهان مشاهده کرديم که بيش از يکصد نفر شمشير به دست دور او را گرفته اند! از ديدن آنان آن قدر وحشت کرديم که نتوانستيم مأموريت را انجام دهيم.(7)2. نيروهاي مسلّح امام هادي عليه السلامامام هادي عليه السلام گاه اراده مي کرد که از طريق کرامت، قدرت معنوي و ولايت تکويني خويش را به ستمگران دوران نشان دهد که از جمله، مورد ذيل است:متوکل عباسي براي تهديد و ارعاب امام هادي عليه السلام او را احضار کرد و دستور داد هر يک از سپاهيانش کيسه (و توبره) خود را پراز خاک قرمز کنند و در جاي خاصي بريزند.تعداد سپاه او که نود هزار نفر بود، خاکهاي کيسه هاي شان را روي هم ريختند و تلّ بزرگي از خاک را ايجاد کردند. متوکل با امام هادي عليه السلام روي آن خاکها قرار گرفتند و سربازان و لشکريان او در حالي که به سلاح روز مسلح بودند، از برابر آنان رژه رفتند.خليفه ستمگر عباسي از اين طريق مي خواست آن حضرت را مرعوب سازد و از قيام عليه خود باز دارد. حضرت براي خُنثي نمودن اين نقشه، به متوکل رو کرد و فرمود: «آيا مي خواهي سربازان و لشکريان مرا ببيني؟»متوکل که احتمال نمي داد حضرتش سرباز و سلاح داشته باشد، يکوقت متوجه شد که ميان زمين و آسمان پر از ملائکه مسلح شده، و همگي در برابر آن حضرت آماده اطاعت مي باشند. آن ستمگر از ديدن آن همه نيروي رزمي، به وحشت افتاد و از ترس غش کرد. چون به هوش آمد، حضرت فرمود: «نَحْنُ لا نُناقِشُکُمْ فِي الدُّنْيا نَحْنُ مُشْتَغِلُونَ بِاَمْرِ الاْآخِرَةِ فَلا عَلَيْکَ شَي ءٌ مِمّا تَظُنُّ؛(8) در دنيا با شما مناقشه نمي کنيم [چرا که] ما مشغول امر آخرت هستيم. پس آنچه گمان مي کني، درست نيست.»3. تصوير و شير درندهخلفاي عباسي هر چند از نظر نسب، قرابت و خويشاوندي با ائمه اطهار عليهم السلام داشتند و در حضرت «عبد المطلب» که پدر عباس و ابوطالب بود، مشترک بودند، ولي با اين حال، بدتر از بني اميه عمل کردند. و ظلم و ستمهاي فراواني به اولاد علي عليه السلام روا داشتند و از هيچ گونه تحقير و ستم در مورد خاندان عصمت فروگذار نکردند.متوکل يکي از خلفاي عباسي است که از هر راهي تلاش داشت امام هادي عليه السلام را تحقير کند و شخصيت و عظمت او را درهم شکند. از جمله، روزي فردي را به سراغ شعبده باز و جادوگر بي نظيري فرستاد که اهل هندوستان و از دشمنان اهل بيت عليهم السلام به شمار مي آمد. متوکل به او هزار دينار طلا داد که حضرت هادي عليه السلام را تحقير و شرمنده کند. او نيز قبول کرد و در مجلس مهماني خليفه در کنار حضرت هادي عليه السلام نشست. و در قرص ناني عمل سحر انجام داد؛ به گونه اي که وقتي حضرت هادي عليه السلام دست مبارک خود را به طرف آن نان دراز کرد؛ نان به هوا پريد. و حاضران خنديدند و حضرت را به خيال خامشان تحقير کردند.در کنار شعبده باز هندي بالشي قرار داشت که روي آن تصوير شير بود. امامِ کائنات و صاحب ولايت تکويني، دست مبارکش را بر آن تصوير نهاد و فرمود: اين فاسق را بگير! [با عنايت الهي و کرامت امام هادي عليه السلام ] آن تصوير به شير درنده تبديل شد و در جا ساحر هندي را پاره کرد و بلعيد! [و جريان مجلس هارون و امام موسي بن جعفر عليهماالسلام و امام رضا عليه السلام و مأمون تکرار شد] و شرکت کنندگان در مجلس مبهوت و متحير ماندند. متوکل از آن امام بزرگوار درخواست کرد که دستور دهد آن شير، ساحر هندي را برگرداند.حضرت فرمود: «او را ديگر نخواهي ديد. آيا تو دشمنان خدا را بر دوستان او مسلط مي کني!» اين جمله را فرمود و مجلس متوکل را ترک گفت.(9)4. خبر از شيعه شدن پسرگونه اي ديگر از کرامات امام هادي عليه السلام خبر از آينده افراد است، که به نمونه اي در اين موضوع اشاره مي شود.«هبة الله بن ابي منصور» نقل مي کند که مردي بود به نام «يوسف بن يعقوب» اهل فلسطين، روستاي «کفرتوثا» که بين او و پدرم رفاقت و دوستي بود. روزي يوسف به ديدار پدرم به «موصل» آمد و چنين گفت: متوکل مرا به «سامره» احضار نموده و من براي نجات از شرِّ او يکصد دينار طلا براي امام هادي عليه السلام نذر کرده ام. پدرم نيز کار و نذر او را تحسين کرد. آن گاه به سوي سامرا حرکت کرد.يوسف که مردي نصراني (مسيحي) بود، با خود گفت: اوّل پول نذري را به علي بن محمد الهادي عليه السلام برسانم، آن گاه نزد متوکل روم. اما مشکلش اين بود که آدرس منزل حضرت را نمي دانست و از سراغ گرفتن نشاني خانه آن حضرت نيز مي ترسيد؛ چون احساس مي کرد اگر متوکل از اين امر باخبر شود، او را بيشتر آزار مي دهد. ناگهان بر دلش گذشت که مرکب خود را آزاد گذارد، شايد به خانه آن حضرت دست يابد.مرکب او همين طور در کوچه هاي سامرا مي رفت تا سرانجام در کنار خانه اي ايستاد. هر کاري کرد حيوان حرکت کند، از جايش تکان نخورد! در اين ميان، جواني سياه پوست از داخل خانه خارج شده، خطاب به او گفت: تو يوسف بن يعقوب هستي؟ او با تعجب به غلام نگاه کرد و گفت: بلي! آن گاه غلام به درون خانه برگشت. يوسف مي گويد: من با خود گفتم که دو نشانه به دست آمد: يکي اينکه مرکب، مرا به خانه اين مرد خدا راهنمايي کرد و ديگر اينکه در اين شهر غربت آن غلام با نام مرا صدا زد.در همين فکر بودم که غلام دوباره در را باز کرد و گفت: يکصد دينار را در کاغذي در آستينت قرار داده اي؟ با تعجب گفتم: بلي! با خود گفتم: اين هم نشانه سوم. پول را به آن جوان داده، با اجازه امام هادي عليه السلام وارد خانه شدم و راز آمدنم را به سامرا و خدمت آن حضرت بيان کردم و اضافه کردم که مولاي من! تمام نشانه ها براي من ثابت گرديده و حجت بر من تمام شده و حقيقت آشکار گشته است.حضرت هادي عليه السلام فرمود: «اي يوسف! [با اين حال] تو مسلمان نمي شوي! ولي از تو پسري به دنيا مي آيد که او از شيعيان ما مي باشد! و اين را بدان که ولايت و دوستي ما به شما سودي مي رساند... تو از متوکل نگران مباش، او ديگر نمي تواند به تو ضرري برساند... .»يوسف نزد متوکل رفت و بدون کوچک ترين آسيبي از نزد متوکل برگشت، و طبق خبر حضرت هادي عليه السلام بدون ايمان از دنيا رفت، ولي خداوند پسري به او داد که از دوستان اهل بيت عليهم السلام بود، و هميشه افتخار مي کرد که مولايم امام هادي عليه السلام از تولد و آمدن من خبر و بشارت داده است.(10)
5. خبر غيبي هدايتگرکرامات امام هادي عليه السلام گاه بيني ستمگراني چون متوکل را به خاک مي ماليد و گاه مظلومي را نجات مي داد، و گاه زمينه هدايت فرد يا افرادي را فراهم مي نمود، مانند آنچه در ذيل مي خوانيم.در روايت آمده که گروهي از مردم اصفهان در زماني که در آن شهر از ولايت و امامت خبري نبود، نزد شخصي به نام «عبد الرحمن» که عاشق امامت و ولايت بود آمده، از او پرسيدند که چرا شما شيعه شديد؟ در جواب آنها گفت: من در جمع گروهي از مردم اين شهر به کنار خانه متوکل رفته بوديم. هدف ما تظلّم و درخواست کمک از خليفه عباسي بود. جمع زيادي در آنجا ايستاده بودند، ناگاه فرمان متوکل صادر شد که «علي بن محمد» را دستگير کنيد.من از رفقا و از بعض حاضرين پرسيدم که «علي بن محمّد» کيست؟ جواب دادند: او امام شيعه هاست و به احتمال زياد متوکل او را به قتل مي رساند. من با خودم گفتم: از اينجا نمي روم تا چهره او را ببينم و از نتيجه کار او آگاه شوم. ناگهان ديدم او را سوار بر اسب نموده، آوردند و مردم براي ديدن او صف کشيده بودند.عبد الرحمان مي گويد: من از ديدن آن حضرت دگرگوني در خود احساس کردم و قلبم پر از عشق و محبت گرديد؛ لذا مرتب دعا مي کردم که از ناحيه متوکل به او آسيبي نرسد. مأموران همچنان آن حضرت را در ميان صفوف جمعيت مي آوردند، ولي او با تمام متانت و وقار بر مرکبش قرار گرفته بود و به جايي نگاه نمي کرد و به کسي توجّه نمي نمود تا اينکه مقابل من رسيد، صورت خود را به سوي من گردانيد و فرمود: «خداوند دعايت را مستجاب کرده است و به تو عمر طولاني و مال زياد و فرزندان متعدد مرحمت مي فرمايد.»من از شنيدن اين سخنان به خود لرزيدم و همراهان و حاضران از من سؤال مي کردند: شما کيستي؟ و چه کار داري؟ و او با تو چه گفت؟...جواب دادم: خير است. و راز گفته شده را به آنها نگفتم. تا زماني که به اصفهان برگشتم و خداوند گشايشي در روزي من ايجاد کرد و علاوه بر مال زياد، عمرم نيز از هفتاد گذشت و داراي دو فرزند شدم...؛ لذا به امامت او معتقد گشتم و از شيعيان او گرديدم.(11)
6. خبر از مرگ متوکلابو القاسم بغدادي از زرّافه نقل مي کند که متوکل عباسي دستور داد حضرت امام هادي عليه السلام در روز تشريفاتي «يوم السلام» همراه با مردم شرکت کند. وزيرش «فتح بن خاقان» مخالف اين تصميم بود، ولي متوکل ستمگر گفت: اين کار حتما بايد انجام گيرد!سرانجام امام علي النقي عليه السلام مجبور شد با پاي پياده در راهپيمايي شرکت کند، در حالي که متوکل و وزيرش سوار اسب بودند. حضرت در گرماي سوزان عرق ريزان در حالي که انگشتش مجروح شده بود، حرکت مي کرد. زرّافه مي گويد: با اينکه شيعه نبودم، [بر حال او رقت کردم و[ گفتم: از پسر عمويت متوکل غمگين و ناراحت نباش! امام هادي عليه السلام به آيه 65 سوره هود که مي فرمايد: «تَمَتَّعُوا في دارِکُمْ ثَلاثَةَ اَيّامٍ ذلِکَ وَعَدٌ غَيْرُ مَکْذُوبٍ»؛ «[حضرت صالح به آنها گفت: مهلت شما تمام شد!] سه روز در خانه تان بهره مند گرديد. اين وعده اي است که دروغ نخواهد بود.» اشاره کرده و آنگاه فرمود:«من در پيشگاه الهي از ناقه حضرت صالح کم ارزش تر نيستم و شما تا سه روز در اين دنيا بگذرانيد، وعده خدا را حتمي خواهيد يافت.»زرافه مي گويد: در همسايگي من معلم شيعه اي بود که من گاهي با او شوخي مي کردم. به او گفتم: امام شما چنين مي گفت و مثل اينکه ناراحت بود. آن معلم عارف با شنيدن سخنان من گفت: اگر امام هادي عليه السلام چنين سخناني فرموده باشد، متوکل تا سه روز ديگر مي ميرد و يا اينکه به قتل مي رسد. تو اگر اموالي در خانه او داري، احتياط کرده، آنها را بيرون ببر!زرافه (که حاجب متوکل بود) مي گويد: من از شنيدن سخنان او ناراحت شدم و حتي سخنان ناروا به او گفتم و بلافاصله از او جدا شدم؛ ولي بعد، مقداري فکر کردم، ديدم سخنان نابه جا نگفته است، مناسب است احتياط کنم و اموال خود را از خانه متوکل بيرون ببرم. اگر سخنان معلم راست بود، ضرري نمي کنم و اگر هم حقيقت نداشت، زحمت چنداني متحمل نشده ام. اموالم را بيرون بردم. روز سوم «منتصر» پسر متوکل به پدرش حمله کرد، او و کابينه او را به جهنم و اصل نمود.(12) و من به برکت امام هادي عليه السلام جان سالم به در بردم و اموالم نيز سالم ماند. آن گاه خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم و به ولايت و امامت او اعتقاد پيدا کردم.(13)فوائد نقل کراماتکرامات امام هادي عليه السلام بيش از آن است که در يک مقال بگنجد، آنچه بيان شد، نمونه هايي از کرامات حضرت بود.نقل کرامات ائمه اطهار عليهم السلام اثرات و فوائدي دارد، از جمله:1. آشنا شدن با مقام رفيع و بلند امامان معصوم عليهم السلام و نقش کارساز آنها در هستي و درک ولايت تکويني آن اولياء خدا.2. ايجاد محبت بيشتر نسبت به ائمه اطهار عليهم السلام ؛ چرا که معرفت بيشتر و عميق تر، محبت و عشق بيشتر را به دنبال خواهد داشت.3. اثر ديگر اين است که با امکان کرامات در امامان معصوم و اثبات ولايت تکويني آنها بر هستي، اين معني به دست مي آيد که براي ديگران نيز چنانچه راه پاکي و تقوا را پيشه کنند و تسليم محض خدا و رسول صلي الله عليه و آله و امامان بر حق باشند، اين راه باز است؛ منتها در حَد توان و استعدادشان، نه در آن حدي که براي امامان عليهم السلام وجود دارد؛ لذا امام هادي عليه السلام به سهل بن يعقوب فرمود: «اِنَّ لِشيعَتِنا بِوِلايَتِنا لَعِصْمَةً لَوْ سَلَکُوا بِها في لُجَّةِ الْبِحارِ الْغامِرَةِ وَ سَباسِبِ الْبَيْداءِ الْغابِرَةِ بَيْنَ سِباعٍ وَ ذِئابٍ وَ اَعادِي الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ لاَءَمِنُوا مِنْ مَخاوِفِهِمْ بِوِلايَتِهِمْ لَنا فَثِقْ بِاللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ اَخْلِصْ فِي الْوَلاءِ لاَِئِمَّتِکَ الطّاهِرينَ وَ تَوَجَّهْ حَيْثُ شِئْتَ وَ اقْصِدْ ما شِئْتَ؛ (14) براستي ولايت ما براي شيعيانمان عصمت [و پناهي] است که اگر با آن در عمق درياها روند و يا در بياباني دوردست و خالي از سکنه بي منتها در بين درندگان و گرگها و يا دشمنان [خود] از جن و انس قرار گيرند، از ترس آنها در امان خواهند بود، به خاطر ولايت و دوستي آنان نسبت به ما. پس [اي سهل!] بر خداي عزيز و جليل اعتماد کن و در ولايت امامان پاک خود خالص باش، آن گاه به هر جا مي خواهي رو کن، و هر جا مي خواهي قصد و آهنگ داشته باش!»
منابع:
*. تاکنون مقالات ذيل درباره امام هادي عليه السلام در مجله مبلغان به چاپ رسيده است.
1. گذري بر زندگي امام هادي عليه السلام ، محمد عابدي، شماره 14، 1421 ه . ق، ص 44.
2. نگاهي به شيوه هاي رهبري امام هادي عليه السلام ، عبد الکريم پاک نيا، شماره 26، 1422، ص 21.
3. شمه اي از فضائل و مناقب امام هادي عليه السلام ، حسين صادقي، علي تقوي، شماره 36، 1423 ه . ق، ص 26.
4. امام هادي عليه السلام در مصاف با انحراف عقيدتي، حسين مطهري محب، شماره 57، 1425 ه . ق، ص 14.
پي نوشتها:
1. ر. ک: الارشاد، شيخ مفيد، مؤسسة الاعلمي، ص 327؛ بحار الانوار، مجلسي، ج 50، ص 113؛ عيون المعجزات، ص 448؛ الکافي، ج 1، ص 498.
2. الکامل في التاريخ، ابن اثير، دار صادر، ج 7، ص 56.
3. تدوين السنة، سيد محمد رضا حسيني جلالي، صص 183 ـ 184؛ ر. ک: سير حديث در اسلام، سيد احمد ميرخاني، ص 281.
4. همان، صص 283 ـ 298.
5. رجال الشيخ، صص 409 ـ 427.
6. اثبات الهداة، شيخ حر عاملي، ج 3، ص 379، ح 48.
7. بحار الانوار، ج 50، ص 155؛ محجّة البيضاء، فيض کاشاني، ج 4، ص 318؛ کشف الغمة، اربلي، ج 2، ص 395؛ تجلّيات ولايت، ص 478.
8. الخرائج و الجرائح، راوندي، ص 400، شماره 6؛ بحار الانوار، ج 50، ص 146، ح 30؛ اثبات الهداة، حر عاملي، ج 3، ص 374، شماره 41؛ محجة البيضاء، فيض کاشاني، ج 4، ص 317؛ تجلّيات ولايت، ص 479.
9. بحار الانوار، ج 50، ص 144، ح 28؛ کشف الغمّة، ج 2، ص 392؛ تجليات ولايت، ص 480.
10. اثبات الهداة، ج 3، ص 371، ح 37؛ محجة البيضاء، ح 4، ص 313.
11. راز کشته شدن متوکل توسط پسرش «منتصر» اين بود که متوکل به حضرت اميرمؤمنان عليه السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام اهانت کرد. منتصر که شيعه بود، نتوانست تحمل کند؛ لذا پدرش را به قتل رساند.
12. سيد عبدالله شُبّر، جلاء العيون، ج 3، ص 122؛ الخرائج و الجرائح، راوندي، ج 1، ص 402، شماره 8.
13. امالي الطوسي، ص 276، ح 67؛ امالي الصدوق، ص 276؛ بحار الانوار، ج 59، ص 24، ح 7؛ بلد الامين، کفعمي، ص 27؛ القطرة، ج 1، ص 430.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0